کد مطلب:41795 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:149

قهرمان نامی عرب











قریش و شماری از تیره های مهتلف عرب، همداستان شدند و با هم پیمان بستند كه از راه خود بازنگردند، تا آنكه رسول خدا (ص) و همراهان او را از فرزندان عبدالمطلب (به هر كه دست یافتند) هلاك سازند. به همین منظور با همه توان و توشه خود به راه افتادند و در نزدیكی شهر مدینه اردو زدند. آنان از این لشكركشی خشنود بودند و فتح و پیروزی را برای خو پیش بینی می كردند و آن را قطعی می دانستند.

فرشته وحی جبرئیل، رسول خدا را از توطئه و نیرنگ مشركان آگاه ساخت. پیامبر خدا (ص) برنامه حفر خندق و كندن گودالها را برای حفظ جان خود و یاران و عموم مهاجران و انصار به اجرا گذاشت. پس از اینكه كار خندق پایان گرفت، قریش و گروههای مهاجم سر رسیدند و بر آن سوی خندق ما را در محاصره خود گرفتند. و از آنجا كه خود را در موفعیت برتر، و ما را در شرایط ضعف و ناتوانی می دیدند، تهدید می كردند (و مانور می دادند).

پیامبر خدا (ص) هم از این سوی، آنها را به اطاعت فرمانبرداری خدا دعوت می نمود و گاه آنها را به حرمت نسب و پیوند خویشاوندی سوگند می داد (كه دست از شرارت باز دارند) اما در مقابل از قریش و همراهان، جز انكار و سركشی دیده نمی شد.

[صفحه 380]

آن روز، قهرمان نامی قریش و جهان عرب، عمرو بن عبدود بود كه شهره آفاق بود. او همچون شتری مست نعره می كشید و فریاد می كرد و رجز می خواند و از جمع مسلمین هماورد می طلبید، و گاه به نشانه فتح و غلبه، نیزه خود را حركت می داد و شمشیرش را به چرخش در می آورد.

هیچ كس توان رویارویی و پیكار با او را در خود نمی دید و امید چیره شدن و غلبه یافتن بر او را نداشت.

از سوی دیگر، عمرو هم نه فتوت و مردانگی در او بود تا به هیجانش د آورد و نه در دل ایمان و بصیرتی داشت تا از اقدام خود منصرفش گرداند.

پیامبر خدا (ص) مرا بر پا داشت و با دست مبارك، دستار بر سرم بست. و ذوالفقار را كه به آن حضرت تعلق داشت، به من عطا فرمود و مرا روانه پیكار با عمرو كرد.

زنان مدینه كه آوازه شجاعت و دلاوری حریف را شنیده بودند، از ترس د اینكه من مغلوب شوم؛ می گریستند. اما خواست خدا چنین بو كه من بر او چیره شوم و او را از پای درآورم. البته او هم ضربتی بر سر من فرود آورد (در اینجا حضرت آثار باقی مانده زخم آن ضربت را به حاضران نشان دادند).

مشركان به خاطر سابقه شجاعت و جنگ آوری كه از من به یاد داشتند و اكنون نیز با به هلاكت رسیدن عمرو بن عبدود كه عرب همتایی برای او نمی شناخت چاره ای ندیدند جز آنكه شكست را بپذیرند و با خواری و سرافكندگی بازگردند.قال علی (ع):... فان قریشا و العرب تجمعت و عقدت بینها عقدا و میثاقا لاترجع من وجهها حتی تقتل رسول الله (ص) و تقتلنا معه معاشر بنی عبدالمطلب، ثم اقبلت بحدها و حدیده حتی اناخت علینا بالمدنیه واثقه بانفسها فیما توجهت له.

فهبط جبرئیل علی النبی فانباه بذلك. فخندق علی نفسه و من معه من المهاجرین و الانصار فقدمت قریش فاقامت علی الخندق محاصر لنا.تری فی انفسها القوه و فینا الضعف، ترعد و تبرق و رسول الله (ص) یدعوها الی الله عزوجل و یناشدها

[صفحه 381]

بالقرابه و الرحم فتابی و لایزیدها ذلك لا عتوا.

و فارسها و فارس العرب یومئذ عمرو بن عبدود یهدر كالبعیر المغتلم یدعو الی البراز و یرتجز و یخطر برمحه مره و بسیفه مره لایفدم علیه مقدم و لایطمع فیه طامع. لا حمیه تهیجه و لا بصیره تشجعه.

فانهضنی الیه رسول الله (ص) و عممنی بیده و اعطانی سیفه هذا ضرب بیده الی ذی الفقار فخرجت الیه. و نسا اهل المدینه بواكی اشفاقا علی من ابن عبدود. فقتله الله عزوجل بیدی و العرب لاتعد لها فارسا غیره و ضربنی هذه الضربه و او ما بیده الی هامته فهزم الله قریشا و العرب بذلك و بما كان منی فیهم من النكایه.[1] .

[صفحه 382]



صفحه 380، 381، 382.





    1. خصال، ص 417؛ بحار، ج 20، ص 243 و ج 38، ص 171؛ اختصاص، ص 160.